Angel of Death

با دردی که توی بدنم پیچید دستم رو عقب کشیدم و  قاشقم رو کنار ظرف برنجا که سر جمع سه قاشق نخورده بودم گذاشتم و بلند شدم در اتاق رو باز کردم و خرسم رو بغل کردم زیاد نگذشت که کلافه نشستم و هندزفری رو فرو کردم توی گوشام ، چشمام و بستم فکر کردم 
به احساس فراموش نشدنیم 
به شخصی که میخواست بدبختم کنه و داشت بهش میرسید دوست داشتم داد بزنم و این برد بزرگ رو بهش تبریک بگم ، تبریک بگم به کسی که ارزوش بدبخت کردن دیگرانه 
به کسی ادا ادم خوبا رو در میاره 
بدون توجه به چشمای قرمز و اشکیم از همه چیز پیش خدا گله کردم خدایااا میشنوی دیگه ؟؟؟؟؟

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی