گاهی اوقات چشمات رو که باز میکنی میفهمی وجودت با وجود یکی دیگه قاطی شده
همش وجودش رو انکار میکنی تا ... قلبت ، قلبی که مال توعه برای وجود یکی دیگه میزنه
چه بی قراری بزرگیه نبودن وجود کسی که نیمی از وجودته چشمایی که میدونی متعلق به کسی دیگه اس ولی مسکن وجود توعه
میدونی اون مال تو نیست ولی از این روزگار چشمای مسکنش ، لبخند آرامش بخشش ، عطر اکسیژنش و خودش که وجودی از وجودته سهم توعه
همین و بس
اگه بخوام از حق بگم باید بگم نه چشماش نه لبخندش نه عطرش و هزار تا چیز دیگه سهم تو نیست اینو قلبت میدونه و نمیپذیره
قلب جودش رو که نیمی از وجودته رو میخواد ولی عقلت ثانیه به ثانیه فقط فکر کردنش رو میپرسته
پرستش قلبی یا عقلی
خوب که فکر میکنم میبینم هم عقلم سکوت کرده هم قلبم
و فقط و فقط اکو صداش و حرفاشه که توی ذهنم جریان پیدا کرده
سرعت خاطرات از سرعت خون توی رگام بیشتر توی ذهنم میگذره خاطراتی که برای جبرانش دیره خاطراتی که هیچ وقت تکرار نمیشه
و اخرش هم اخر شبا و گریه ها و هزارتا فکر و خیالش
ولی کافیه برای قلبم به یاد اوردن چشمای کسی که وجودش نیمی از وجودمه کسی که هیچ کس جز قلبم و عقلم و خودم از وجودش خبر نداره