دارم فقط فرار میکنم از خودم از گذشته ام خسته شدم اونقدری خسته ام که روی زانو هام بشینم و جیغ بزنم گوشیم رو پرت و کردم سرم رو با دستام گرفتم درد میکرد انگار کسی موهام رو میکشید
سرم رو روی بالشت گذاشتم چشمای نمناکم انگار دیگه خواب نمیخواست حتی اون یه کم گیجی ام نداشتم فقط درد بود قلبم ، سرم ، دستام ، چشمام ، مشتای که کوبیده میشد دیوار دستای قرمزم بازم شروع مشت زدنام بود چرا امروز ؟؟؟؟ امروز که حالم خوب بود ؟؟ امروز که از همیشه اروم تر بود دستای قرمزم رو مشت کردم میسوخت و تیر میکشید
خرسم رو بغل کردم و خودم رو خفه کردم
متنفر بودم از هر چی که اسمه که هانیه است
متنفررر بودم از گذشتی که یه لحظه ام ولم نمیکنه
خدایااا چرا من ؟؟؟ چرا هر چی هانیه اس ریختی دور من ؟؟؟؟؟
دردت چیه اخه ؟؟؟ کم اذیت شدم کم دستام له شد کم شبا با درد خوابیدم
اونقدر دستام درد میکرد که نمیتونستم تکونشون بودم متوجه صدای پیام ها بودم ولی الرژی گرفته بود به اسم هانیه زود واکنش نشون میدادم
اشکام رو پاک کردم سرم رو توی خرسم قایم کردم کاش میفهمیدن چقدر من نابود شده ام
کاش میفهمیدن وقتی ارومم باید ارومم بودنم تا این چرخه ادامه پیدا کنه
بی اراده به موهام چنگ زدم دیگه حتی موهای بلندمم نمیخواستم
هیچی نمیخواستم فقط میخواستم بخوابم
توی بغل خرسم فقط اروم بگیریم گوشیم رو برداشتم از اون همه پیام شکه شدم ولی بازم بیخیال باز کردن شدم و گوشیم رو پرت کردم
کاش میشد برای یه بارم که شده اروم بگیرم
خرسم رو محکم تر بغل کردم و چشمای اشکیم رو بستم
قرار بود بخوابم با درد دستام با درد سرم با درد قلبم من بیدی نبودم با این بادا بلرزم
من دقیقا همون دختری بودم که بار ها بار ها جلوی همه اتفاقا ایستادم
ولی این دفعه با گذشته زندگی میکنم نه با حال
.
.
.
.
.
"خرس پشمالوی من امشب تو بغلم کن که به یک بغل جهت گریه نیازمندم "