رفته رفته بینیم قرمز تر شد و بغضی که توی گلوم گیر کرده بود شکست دویدم به سمت دستشویی و در رو قفل کردم و به در تکیه زدم بی صدا جیغ زدم بابت همه اون روزایی که نبود
بابته همه روزایی که نیست و من چندین بار میمیرم
چرا نبود ؟؟؟ چرا هر وقت میرفت اتفاق بد میافتاد
مگه چند نفری که وقتی هستی انگار کوه ارامش و امنیت و احساس قشنگ با خودت میاری
جوری که هیچ کس جرعت نمیکنه چیزی بهم بگه اونقدری امنیت جانی و مالی دارم که وقتی اسمت بیاد هیچکی سمتم نیاد
اشکام قطره قطره میرخت روی گونه ام
با خودم حرف میزدم و مخاطبم اون بود
شاکی ام ازت شاکی ام که نمیدونی کل زندگیمی شاکی ام که نیستی چرا بغلم نمیکنی چرا وقتی گریه میکنم تو اشکام رو پاک نمیکنی ؟؟؟
چرااا وقتی نیستی همه ی غصه های عالم میریزه سرم
بی اراده دستم رو مشت کردم خواستم به سمت اینه ببرم که یهو یادم امد اینجا نه اتاق منه نه اینه دیوار اتاقم
من خنگ بی تاب شبی بودم که همه بخوابن بتونم خودخوری کنم
بین گریه ها خندیدم حتی وقتی گریه میکردم میخندیدمم قشنگ تر میشدم با اون چشمای قرمزی که پر اشک بود و میلرزید و بینی قرمزم مگه میشد زشت هم شد
صورتم رو شستم و خشک کردم و امدم بیرون اثری زیادی از گریه نمونده بود فقط اگه کسی از نزدیک بهم نگاه میکرد شاید متوجه میشد
از شانس بدم مامان خواست قیچی برداره که مجبور شد خم بشه سمت من و دیدن چشمای پر اشک من و لحظه ای تعجب
توی دلم گفتم اره مامانی ندیدی دخترت شبا با چشای قرمز میخوابه ندیدی اینقدر خسته شده که با این چشمام میاد جلو شما
خسته شده از اتاق تاریکی که خودشو داخلش زندونی کرده
خسته شده از پنهون کاری هاش
نفس عمیقی کشیدم و خودم رو عقب کشیدم که به خودش امد و با لبخند دردناکی که جهنم رو دوباره به چشمام اورد به کارش ادامه داد با احساس خفگی به سمت اتاقم دو زدم و در پنجره رو باز کردم اینقدر نفس نفس زدم تا بلکه این بار بغضم نشکنه
بی اراده مثل هر شب بهش پیام دادم
داشتم چیکار میکردم ؟؟؟
مگه قرار نبود فراموش کنم ؟
★
با دوتا پیام حالت عوض شد ؟؟؟
یادت رفت ؟؟؟
دوست داشتن این شکلیه ؟؟؟؟
.
.
.
.
.
" مردم بسکه افتادم درس عاشقی را تو بیا بزرگی کن و استادم باش تا بلکه بتوانم این درس هم مانند بقیه پاس کنم "