همه چیز عادی شده بود
حتی عادی تر از همیشه
هر صبح بیدار میشم یا کلاس داریم یا امتحان بعدش مجبورم برای تلف کردن وقت خودم اونقدر خودمو سرگرم کنم که فکرم جایی نره بعدش عین سرباز هایی که خدمت میرن صبر کنم مامانم صدام بزنه برای ناهار تا برم و سینیم رو بردارم و برگردم توی اتاق
الان دقیقا میتونستم قسم بخورم از مزه غذا چیزی نمیفهمم چون اونقدری تند تند میخوردم وقت نمیکردم بجوم و قورت میدادم یه جورایی قصدم خفه کردن خودم بود اگه کسی خیلی دقیق بهم نگاه میکرد متوجه کبودی صورتم و گلوم میشد بعد از پایان غذام سینی رو میبردم روی اپن میزاشتم و برمیگشتم توی اتاقم عصرا هم یا خاله میاد یا ارشیا یا من میرفتم سعی میکردم بیشتر هیچ جا نرم دیگه حوصلش رو نداشتم نمیخواستم هوام عوض بشه چهاردیواری اتاقم رو به هر بهشتی ترجیح میدادم
شبا هم اونقدر محو نقش بازی کردن میشدم که خودمو یادم میرفت
احساس میکنم یه ادم جدید شدم دیگه دلم نمیاد هیچ کاری کنم احساس تنفری که نسبت به خیلیا ها داشتم دامن خودمم گرفته ترسم از اینکه احساس تنفرم همه گیر بشه
چرا هر چی بیشتر فکر میکردم به این نتیجه میرسیدم هیچ کس اونقدر پاک نیست یا به خودم میگفتم نکه خودت خیلی پاکی
جدیدا برای انتخابای اشتباهم خودمو سرزنش میکنم برای ساده بودنم ساده فکر کردنم
این که نمیخواستم از حالم کسی بفهمه به کسی چه ؟؟؟
جز اینکه بزن تو سرم کاری کردن مگه
ملت ادا رفیق در میارن خو خواهر من به تو چه مگه تو توی زندگی من بودی ؟؟؟
گاهی وقتا شدیدااا دلم میخواد داد بزنم خدایااااا جمع کن ادمات رو
تلاش بچه ها بیشتر یه هفته طول نکشید تا خودم نخوام نمیشه ولی نمیدونم تلاششون برای چیه
بازم اهنگ غمگین بازم موندن توی اتاق خوبیش دستامه که دیگه نمیره تو دیواره خوبیش چشمامه که تا بغضم میگیره میسوزه و بسته میشه خوبیش بینیم که اگه روزی یه بار خون نیاد حداقل یک روز در میون خون میاد . خوبیش گلومه که از بس جیغام رو خفه کردم میسوزه
زندگی شخصی چیزی نبود که گفتن داشته باشه حتی اونقدری هم اینا نمینویسم که کل امار زندگیم رو بگم
★
حتی دیدن نی نی سمیه هم برام جز اور ترین اتفاق زندگیم بود دیگه داشت حالم از همه ادمای اطرافم بهم میخورد
راست میگن انرژی منفی ام شرمنده ام که مثل باقی دوستاتون بچگی نکردم شرمنده ام که مثل اونا حرف نمیزنم شرمنده که مثل اونا نمیپوشم مثل اونا نمیام ببینمتون شرمنده ام که حوصله و اخلاق و عصاب و محبت ندارم شرمنده ام برای اینکه حالم از همتون بهم میخوره
میگن من وقتی حالم بده مینویسم
جالبه خیلی جالبه برای منی که نوشتن عین اب خوردنه این چیزا پشت سرمه برا منی که همیشه توی هر شرایطی یه کاغذا زیر دستمه و دارم مینویسم
ثبت کردن خاطرات برام قشنگه
هنذفری رو فرو کردم توی گوشم تا هیچ صدایی نشنوم خودخوری بود ولی دیگه حالم از همه چیز و همه کس بهم میخورد حالم بهم میخورد از مردی که قهرمان زندگی دخترش بود حالم بهم میخورد از این محدودیت قلبی و عقلی که برای خودم گذاشتم
نمیدونم چرا جدیدا زار نمیزنم فقط تا پای خفه شدن میرفتم و برمیگشتم
راستی یکم تایپ کردن برام سخت شده برای همین نمینویسم زیاد ولی امتحان اخریم رو که دادم سعی میکنم بیشتر بنویسم
به امید روزای بهتر
.
.
.
.
.
.
"زندگی شخصی تو مال تو زندگی شخصی من مال من ،اوک ؟؟؟
"من اینقدر دکتر دارم که دیگه دکتر نمیخوام برا پرسیدن حالم (:
"جمع کنین خودتونو و سایه تون رو از روی زندگی مردم
"حواسش باشه تنفر وجودم به اتیش نکشونتت
"کاری ندارم بقیه چی صدات میکنن مهم اینکه دکتر اروم شدن من تویی
★
بودنمون
خوب بودنمون
با هم بودنمون
مبارکمون